رفتم سری بزنم به وبلاگ یکی از دوستان قدیمیم توی وبلاگستان. مدتها بود که نرفته بودم توی وبلاگش. ازون وبلاگ نویسای عهد عتیق. آخرین پستش مربوط بود به چندین ماه پیش. نگاهی به لینکدونیه وبلاگش توجهم رو به خودش جلب کرد. تقریبا هیچ کسی از پارسال هم نمونده. چه برسه به سالهای گذشته. دوستی های خاطره انگیز. رفاقت های پرفراز و فرود. رابطه های مجازی و بعضا عشقی کمابیش پرتنش. وبلاگ های پربازدید و خواننده. پست های پرمخاطب. نظرات مخالف و هیجان خوندن کامنت ها. گذشته ها گذشت. فقط موند یادگاری هاش. چی شد که به اینجا رسیدم و به اینجا رسیدیم؟ دارم به گذشته فکر میکنم. قبلترها. حدود یک دهه پیش ازین و شاید 15 سال قبلتر که وبلاگ نویسی رو شروع کردم. هنوز شبکه های هوشمند موبایلی نیومده بودن و تنها راه ارتباطی ما همون کارت اینترنت ها و دیال آپ های لاک پشتی زمان ناصرالدین شاهی بود. حالا همون شده مایه ی حسرت. کی فکرش رو میکرد وبلاگ نویسی بشه جزوی از خاطرات و زندگیم. نوشتن توی این صفحه ی مجازی خیلی فرق میکنه با نوشتن در صفحات مجازیه دیگه. درک میکنین که چی میگم. برای من وبلاگ نویسی شده کسپول اکسیژنی که بهم وصل کردن تا زنده بمونم. از دوران یاهومسنجر گرفته تا فیس بوک و اینستاگرام و لاین و واتس آپ و وایبر و تلگرام و .... همه اومدن و از مد افتادن و از هیجان خالی شدن و متروک. اما وبلاگ لعنتی رو نمیشه کنار گذاشت. حتی اگه مخاطبهای چندهزار نفری و کامنتدونیه شلوغ و آن چنانی نداشته باشم مثل گذشته. از دورانی که یادم میاد. با نوشته ها بوده که ارتباط برقرار کردم و بهترین دوستان مجازیم هم وبلاگ نویس بودن و هستن و خواهند بود.
چرا نمینویسید دیگه؟؟؟
سعی میکنم بنویسم
دیگه اینجوریاس
کاریش نمیشه کرد
جانا سخن از زبان ما می گویی
اینجا رودوست دارم بخاطر نوشته هایی که آدمومیبره تومالیخولیا و یجور منگی دلنشین.
ولی خیلی وقته خبری ازون نوشته ها نیست...
سه ماه بیشتره که کپسول اکسیژن بهتون وصل نیستا
حواستون هست
اخرین نوشته شمام ماله سه ماه و نیم بیشتر قبله...
شاید مردم حواسم نیست...
اصن یه حس خوبیه حرفای ادم مخاطب داشته باشه
ارامشی که اینجا میده رو کسی جز خود بلاگرا نمیفهمن!
ولی خب الان هیچی و هیچکی سر جاش نیست
آرزومه که روزی وبلاگ نویس ماهری مث امثال شما بشم.
مثل خونه ی مامان بزرگه..
هر وقت که زرق و برق دنیای هیجان انگیز بیرون خسته مون کرد..
دلمونو خوش کردیم به چاردیواری مهربون وبلاگ..
هنوزم حس عجیبی میده :-)
عالیه !! من راستش اینستاگرام و تلگرام رو پاک کردم ! برگشتم اینجا !
خداروشکر بیان هنوز حس قدیم و میده با آدماش ! یاهومسنجر :))
هیییییی روزگاررررررررر
انگار من این پست رو نوشتم
تو این ده یازده سال خیلی چیز ها تغییر کرد ..
خیلی ها رفتن ..
و خیلی کم ها موندن ..
پست قشنگی بود .. به یاد گذشته شمعی روشن می کنیم ..
چقدر حس این نوشته خوب بود .
هیچ کجا برای من آرامش نوشتن توی این وبلاگ رو نداره و نخواهد داشت ! هیچ شبکه اجتماعیی نمیتونه جای لمس کلمات توی ارسال مطلب پنل وبلاگ رو بگیره ...
با اجازه این پست رو به خوندنی های بلاگم ضافه میکنم ...
نه.. واقعا نمیشه کنار گذاشت.. دور نیست اون روزی که هر چیزی به اصل خودش برگرده..
یادش به خیر ما که اون زمان وبلاگ نداشتیم ولی نوشته تون اون حس و حال رو آورد :/
بازگشت همه ی ما به سوی اینجاست …
باشد که رستگار شویم
سلام زندگی م همیشه جوری بوده ک دوس نداشتم ب ی ثانیه قبل برگردم!!!ولی دلیل نمیشه ک دلم برای وبلاگی ها تنگ نشه
من هم به همین ها فکرمی کنم این روزها ...
ما هم دلمون برای سالهای خاص وبلاگ نویسی تنگ شده , حیف اون وبلاگ ها که یا حذف شدن یا فیلتر یا اینکه نویسنده وسط یک حرفی غیبش زد ...
برای منم وبلاگ و آدمها و خاطراتش یه چیز دیگه است
یه آرامش عجیبی داره نوشتن اینجا
تقصیر خودمونه؛ این شبکههای اجتماعی رو زیادی جدی گرفتیم و حواسمون به خاصیت «شبکهای» و ضمناً «اجتماعی» بودنش نبود که «اجتماع» با هر «شبکهای» حال کنه به اون جا حمله میکنه، خیلی هم زود دلش رو میزنه اما وبلاگ این جوری نیست، ثابته و در عین حال پویا؛ وبلاگامون رو باید بیشتر دریابیم؛ بیایم دوباره برگردیم به روزای خوش گذشته و با اینجا مهربونتر باشیم...
برگردیم
دقیقا میفهمم چی میگه.
منم وبلاگ نویسی رو با دایال آپ و پی سی شروع کردم.
ماکزیمم زمانی که ننوشتم فکر میکنم به ماه نرسه.
خیلی وقتا میرم بوکمارکهای قدیمی رو نگاه میکنم میبینم از حدود 6 7 سال پیش خیلیاشون یهو ننوشتن دیگه.
و این ننوشتن مثل مرگ میمونه. یاد رفتگان بخیر
یاد باد...
یاد ایام گذشته